Monday, November 07, 2005

حکیم ابو کوئست شاخدار

نقل است از تروال ابن گودرز به دفعات و در بلاد شایع آنچه که موجب گردید وی را طریق به عضمیدن همی رسد ، نیرنگی بود آلاله وار از علمای سیخ که به شیوخ پرزنت معروف همی بودند ! ابن گودرز با درزی به قاعده بر منسب ابل ، چنین می نقلد که : روزی یکی از دوستان رفیق و رفیقان شفیق بر طی طریق بر وی بسان ابو ترانس ظاهر بگردید ، چنانکه از نفوذ نگاه وی روی بر نتوان گشت و در یک دست بیلی به عرض ماموت و در دستی دیگر چکی تراول نما بگرفته بود و با وی رفتاری دوستانه برقرار نمودندی ! ابن گودرز همی گوید که آن شیخ شفیق ، پس از نظاره ابن گودرز و آنگاه که سیرت مظرفرانه وی را بسان ابن فایندر نظاره نمود و خیال خویش را از او راحت بدید ، به مقدمه ای وی را به دخمه ای مجلل و به درون اتاقی یک در ! دعوت نمود ! نقل است که در آن اتاق که به باب العظما نیز معروف بباشد ، میزی ببود که در گوشه های آن اربع السیت (گونه ای از صندلی در آن زمان !) بوده و در یک سوی ، تنی چند از علمای کوئست و در سوی دیگر لوحی از فضول الشعر ا!.
و آن رفیق ، تراول ابن گودرز را به سوی دگر رهنمود نموده و خویش در جهت مخالف بنشسته و بر وی همی نظاره نموده تا آنگاه که بسخن درآمدند . نقل است از ابن سوراندر که شیخ رفیق لوح را گشوده و نقشی از درختی وارانه که بر هر شاخ آن ، دو بر یک نام مظفری درج بگردیده بود را به وی نمایش دهد و چیزی دیگر نیز در آن هنگام به وی نمایش دهد که بر لفظ شیوخ نا پسند است نقل آن !
آن رفیق ، سپس وی را به درهم و مایه ! تحریک نموده و به وی خاطر نشان نماید که چنانچه در یک ماه بدان شیوه عمل نماید ، از حاکم شهر نیز غنی تر گردد ! و سپس جهت تحریک شیخ ، درم های زر به چهره های مشخص و غیر مشخص ! را نشان بدهد که از آن جمله به درهم شیخ سیخان ! می توان اشاره نمود. نقل است از ابن نوتیس ، که در آن مکان ، ضعیفه ای نیز ببوده که بجهت تحریک بیشتر مظفران ! ، به در آوردن عشوات ابلی ! مشغول گشته بود !
در این زمان ، تراول ابن گودرز با چشمانی که در آن درهم شیخ سیخان به تصویر ببود ، به غالب شیخ مظفر در آمده و آنچه در خالدون خویش از درهم بداشته به رفیق شفیق دهد تا وی را بسان ابن رجیستر ، در منصب آل کوئست درج بنماید. و سپس با بدرقه ای مظفر پسند ، آن رفیق شفیق ، تراول ابن گودرز را به بیرون از باب العضما رجعت بداده و تروال ابن گودرز ، با چهره ای مسرور ، از آن منزل به جهت بشارت آل کوئست درآمده شود.
ابن وایر لس ، با صدایی بسان سوت الغلمون این چنین نقل نماید که ماهها از آن حادثه بگذشت و ابن گودرز در تمامی آن وادی حرکت نموده و آنان را به ابن کوئست اشارت بنمود لیک هیچ از آن جماعت مزمحل به چهره آل کوئست در نیامدندی !
گویند در این هنگام صدایی از بیابان وی را ندا چنین دهد که : " ای خاک بر سر مظفرت کنند! "

گویند ابن گودرز ، با درزی بسان ابل با چشمانی اندوهناک به سوی آن رفیق شفیق برود تا مایه همی ستاند. در آن هنگام که به باب العضما رسد ، نه بابی باشد و نه رفیقی شفیق و بیند که آن مکان بسان ابن چنج گردیده و طویله استران گشته ! و ابن گودرز با درزی بسان آنچه دانی ! قصد هزیمت نهاده و به بیافان سر بنهاد تا دیار باقی...
...
و این حکایت از بهر نجات شما بگوییم ای مظفر نمایان !
باشد که اندرز گیرید و چنانچه نگیرید ، ابل شما را بگیرد و آنگاه ما را مددی بر شما نباشد.

No comments: