Thursday, November 17, 2005

عضمابرون (بر وزن خرماپزون)

و گويند روزي هپربن بوت از کنار ويرانه اي در نظرآباد مي گذشت. (و تو چه داني که نظرآباد کجاست؟ که تنها چند فرسخ با قزوين فاصله داشته است و شاهداني که جان سالم بدر برده اند گفته اند که در آنجا خانه ها را در ارتفاع بالا و سازه هايي برجک مانند مي ساختند و هر جنبنده اي را در زير پا زير نظر داشتند و از راه شکار درراه ماندگان و غريبان ثروتي عظيم گردآورده بودند.)
و پدر هپر ابن بوت را از آن سبب بوت مي ناميدند که در اکثر ايام زندگاني در استندباي بود يا ريست مي شد مکررا (به استثناي زمان هاي قطع برق)
و هپر خود گويد که شنيدم صدايي سرخوش را که با لهجه مي گفت: بيا پايين !!! و پس از آن صداي ريختن آوار از داخل ويرانه همي شنيده مي شد!
به ناگه راست کردم تا بدانم که ماجراي آن چگونه است. به آرامي به داخل ويرانه خزيدم. در آنجا دو نفر را ديدم شنگول و يک ديگر همچون حبه انگور. سيخ هايي نازک با ماده اي سفيد تر از ترياق در سر آن سيخ، در دست چپ و لوله اي بسان چوب سيغار در دست راست، که سيخ بر آتش مي گرفتند و دود به حلق وارد مي کردند و آنچنان سرخوش مي شدند که گويي دود به خالدون و فيها خالدون آنان نفوذ مي يافت.
گويد که پرسيدم: حال چگونه باشد؟ و گفتند: در عضماي کامل هستيم در ارتفاعي بلند و به زير پاهايمان اقيانوس اخلس. گفتند: تو هم بيا که اهل فيض يافتيم تو را اي هپر! و بيا بنشين و بپر!
هپر گويد: چوب سيغار را گرفتم و پکيدنم به 5 نرسيده بود که خود را سوت الغلموني مطير يافتم و تمام سيخ لند و حوالي آن در زير پايم بود، درست مانند آنچه پيش از آن از زبان قوقول ارت ابن قوقول شنيده بودم. و در آن حال دانستم که چهار دست و پايم را گرفتند و بردند ولي از آن دود که در خالدونم نفوذ داشت، طاقت مقابله ام نبود ...........!!!!!!
و بدان اي پسر که شيخ ما دو قرن پيش از يوري گوگايين و آرمسترانقزم به فضا رفت، بدون آنکه لحظه اي شيشه ، کريستال ، فراري ، ميتسوبيقي و غيره به گرد پاي مبارکش هم برسند. به چشم بر هم زدني هفت طبقات آسمان را بالا مي رفت گويي که از نردبان بالا مي رود!
برخي راويان در آن زمان اين کار را چنيم و بس خفن ناميده اند و عده اي آنچنان از هنر شيخ ما مشعوف مي شدند که آن را خف خواندند.

و نوشته اين بار را مديون استادم، سيخ سيخان، برزو ابن ليزارد ، ملقب به افلاطون پسند هستم. خداوند سيخش را از گزند روزگار حفظ نمايد.
و اگر نقصاني در نوشته جاتم مي يابيد، آنقدر بيابيد که جانتان در برود، از آن رو که خود دانم بي اختيار نويسي بيش نيستم و اين بارها و بارها بهتر از سيخ کباب است. پاشو جمع کن کاسه کوزتو!!!!!!!!
باشد که باز بيني ديدار سيخ ها را...

No comments: